دیشب خواب دیدم که رفته بودیم سفری و دیار روشنی هم بود، آنها ماندند به پرندهنگری، من با خانم پا به سن گذاشتهای (که نمیشناختمش) پا زدیم به آب و مسیری طولانی رفتیم تا به یک خشکی رسیدیم. آب کم عمق بود و به نظر نمیآمد حقیقتا راه بیبازگشتی را آمده باشیم. خانم که هدفی داشت به راه خود رفت و من مثل ابلهها در این خشکی جدید، دنبال راهی به یارانم میگشتم.
از میخ و گل های کاغذی...برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 0:48